امیر علی باهوش



سلام ، سلامی چه بوی خوش مهربونی ،وفا ، صداقت ،دلسوزی،عشق و محبت و
دلم برای همه این كلمات تنگ شده ، دیگه نیست ،اگه باشه هم كمرنگ كمرنگ شدن.
نمی دونم چرا دارم می نویسم و می خوام از كجا شروع كنم. فقط می دونم دنیا خیلی كوچیكه خیلی كوچیك ،طوری كه دورویی و نامردی خیلی ها رو تو یه چشم بهم زدن میشه دید.
امیرعلی: گل پسرم، مرد مامان
الان كه دارم اینو می نویسم. روز پنج شنبه است روزی كه تو كلاس چرتكه داشتی امروز برای اولین بار شكل چرتكه رو از یك تا پنجاه رو كاغذ كشیدی و برای معلمت بردی.
دیروز و پریروز بخاطر اینكه براتون یه سقفی ،یه سرپناهی محكمتر از اینكه توش هستین بسازیم. با بابات بحثم شد تا دیشب همش تو فكر بودم چرا بحث كردم اونكه داره همه زحمتشو می كشه چرا من یهو اینجوری می كنم. من كه می دونم اون از جونش برای من و بچه هام می ذاره.
نمی دونم شاید دلم گرفته از آدمایی كه دور وبرم هستن
از اونایی كه براشون همه كار می كنی و اصلا به روی خودشون نمیارن.تازه پشت سرت هرچی هم بخوان می گن.
از اونایی كه جواب صداقتت رو با دو رویی و دروغگویی می دن.
نمی دونم تا بحال تو وبلاگت گفتم از دروغگویی بدم میاد متنفرم از ادم دروغگو.
هیچ چیزی به اندازه دروغ منو بهم نمی ریزه.
دیشب كه دیدم اونایی كه آدم های نزدیك تو زندگیمون ،اینقدر با گوشه و كنایه و حرف های ركیك باباتو  اذیت كردن ، طوری كه دیشب ما بین حرف زدنش بغضش رو قورت می داد كه من متوجه نشم. ( دیدم و متوجه شدم). اونایی كه با حرفاشون قلب ادم رو میشكونن  از اونا متنفرشدم.
چرا مگه مال دنیا ارزشش چقد هست كه بخاطرش دل بلرزونی.
حالا كه اونا اینجوری رفتار می كنن من به خودم قول دادم كه دیگه هیچی نخوام.
دیشب بهش گفتم نمی خوام نه مال دنیا رو نه حرف هایی كه باعث بشه شب رو تا صبح نخوابی ، دیشب عذاب كشیدنش رو دیدم .
خودم رو نمی بخشم اگه بخوام برای یكبار دیگه اونو تو فشار بزارم.
خود رو نمی بخشم اگه بخوام مثل اونا باهاش رفتار كنم.
خدایا كمكم كن
خدایا ببخشم
خدایا  خدایا خدایا

 
توی مهرماه 96 هنوز امیر علی چند روزی بیشتر نرفته بود مدرسه كه مجبور شدم برم شیراز برای عمل جراحی و امیرعلی بمونه پیش خاله ش.
خیلی عصبی بودم . چون اون لحظه هیچ چیزی برام از پسرم و مدرسه پسرم برام مهمتر نبود، دوست داشتم تو اون روزهای اول سال بتونم تو درس و مشق و رفتنش به مدرسه همراهش باشم
ولی چه كنم كه مجبور بودم 10مهر ماه برم شیراز بیمارستان مادر و كودك.
دقیقا روزی كه من رفتم بعد از تاسوعا عاشورای حسینی بود و تا آخر هفته شیراز بودم.
شاید این چیزهایی كه می نویسم خیلی ها بگن مگه چی میشه می ری اتاق عمل و برمی گردی اما مادرم دیگه مادر.
تو سال گذشته من دوبا  راهی بیمارستان شدم یكبار برای چندین روز بستری شدم و باردوم هم كه اتاق عمل.
من تنها چیزی كه اون موقع قبل از رفتن به اتاق عمل خیلی اذیتم می كرد فكر بچم بود وبس.
نمی دونید كه چی كشیدم ، چی بهم گذشت .نه دستام توان نوشتنشو داره و نه حروف توان نشون دادنشو

الهی هیچ كس نبینه.الهی همه مریضا رو شفا بده و.


با سلام و عرض ادب

خدمت تمامی دوستای خوب خوب خوب خوب

سال نو ،سالی پر از خوبی ، خوشی ، عاقبت بخیری ،خوشبختی، سلامتی و تندرستی برای تك تك شماها و خانواده های محترمتون باشه.

انشااله در پناه حق خوب و خوش و خرم باشید و هر چی آرزو دارید بهش برسید.


و سالی پراز سلامتی برای تمامی ایرانیان عزیز


من مطالبم رو خیلی دیر تو وبلاگ گذاشتم، چون درگیر پایان نامه و خیلی كارهای دیگه بودم نرسیدم

پسر گلم ،عمرم ،وجودم ورود قدمهای سبزت رو به مهد علم و دانش تبریك می گم در پناه حق موفق و موید و سربلند باشی.
خیلی دوست دارم

 











بقول امیرعلی مگه ما نمیخوایم یه مسافرتی بریم خوب حداقل اگه رفتیم یه كشور غریب و امیرعلی باهامون باشه

مشكلی تو مسافرت به كشورهای دیگه نداریم . قشنگ می تونه صحبت كنه و ما هم راحت به تفریحمون می پردازیم.
خوب دیگه پسرم الان یه ترم زبان انگلیسی خونده ،
بقول پسرخاله تو برنامه كلاه قرمزی:خوب چیه مگه. درس خونده بلده
مشكلی هست


الهی فدای امیرعلی گل پسرم بشم



روز 1396/5/2 امیرعلی شش ساله شد
تولد تولد تولدت مبارك




نمی دونی چقدر ذوق می كنه برا بزرگ شدنش و هر جا می ره می گه من شش سالمه.
تولدت مبارك عزیز دلم
انشااله صد و پنجاه ساله شی
انشااله سلامت و تندرست باشی
روز به روز تو زندگیت پیشرفت كنی و موفق و موید باشی



خیلی خیلی دوستت دارم عمرم، نفسم، جونم



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

حسابداران برتر Robbie دختر خیابان ششم غربی Greg Timothy iranbarbari222.rozblog.com Albert وکيل در تهران